مرد صالحی زن عفیفه ای داشت، روزی با هم مشغول
صحبت بودند که زن به شوهر خود رو کرد و گفت:
آیا می دانی من چقدر با عفّت و پاک دامن هستم و
هیچ کس نمی تواند با چشم خیانت به من نگاه کند؟
شوهر گفت: عفّت تو از عفّت من است؛
چون من عفیف هستم تو هم عفیف هستی.
زن حرف شوهر را قبول نکرد و گفت: پاک دامنی از خود من است
، اگر زن عفیف نباشد شوهر به هیچ وجه نمی تواند جلوی او را بگیرد.
مرد گفت: امتحان می کنیم، آن گاه به زن خود گفت:
داخل کوچه و بازار برو، خواهی دید کسی متوجّه تو نمی شود.
زن وارد کوچه و بازار شد؛ ولی هیچ کس به او تعرّضی نکرد.
وقتی به خانه برگشت داستان را برای شوهرش تعریف کرد.
مرد گفت: فردا هم با همان وضع به کوچه و بازار برو و
تا شب قدم بزن تا گفته ی من برایت ثابت شود.
زن هم قبول کرد و فردای ان شب، ساعت ها در کوچه و بازار قدم زد،
باز کسی متوجّه او نشد و به او تعرّضی نکرد.
وقتی می خواست به سوی خانه بیاید جوانی چادر او را گرفت و
فوراً رها کرد و استغفار نمود.
زن به خانه آمد و داستان را تعریف کرد.
وقتی شوهر چنین شنید صدایش به «الله اکبر» بلند شد.
زن علّت تکبیر گفتن او را پرسید.
جوان گفت: وقتی جوان بودم زن زیبا و خوش صورتی را دیدم،
بی اختیار چادر او را گرفتم؛
امّا فوراً متنبّه شدم و چادر او را رها کردم و از کار خود
پشیمان شدم و از خداوند طلب آمرزش کردم؛
امّا امروز به جزای عمل خود رسیدم.
زن گفت: حال فهمیدم که
عفّت و پاک دامنی زن از عفاف و پاک دامنی مرد است؛
همان مقدار که شوهر به ناموس دیگران خیانت کند
به ناموسش خیانت می کنند.1
.................................................................................................................
1. لئالی الاخبار، ج 5، ص 199.
منبع: زلال عفّت، پژوهشی پیرامون عفّت از نگاه معارف دینی، رضا اخروی، صص 17 و 18.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.